لذت زندگی شاید نشاندن یک لبخندی باشد هر چند کوچک بر لب
برای حمایت از فــان ســان بنر ما را در سایت یا وبلاگ خود قرار دهید
لذت زندگی شاید نشاندن یک لبخندی باشد هر چند کوچک بر لب
مجــــــــــــــــازی هستیــــــــــم
امـــــا دلمـــــآن مجـــــــآزی نیس...
حواستـــــــ به تایپــــــ کردنتــــــــ باشـــــــد...
برای عاشقی کردن؛وقت اندک است!!!
قدر یکدیگر بدانیم
کلا از چهار گروه از دخترا به شدت بدم میاد،اصن چندشم میشه!!:
گروه اول دخترایی که خوشگل نیستن افتضاح؛خودشونو میچسبونن به دخترای خوشگل و مثل چی هم خودشونو میگیرن و وقتی هم یه چیزی بهش میگی(مخاطبت دختر خوشگله هاااا) خودشو میندازه وسط جواب میده با افاده!!
نصیحت برادرانه:کلا همونجا یه چیزی بهش بگو که سرخ شه دیگه پاشو از گلیمش درازتر نکنه
گروه دوم دخترایی که میمیرن برای ازدواج وقتی هم دلیلشو میپرسی،شکسته عشقی خوردم...مجبورم؛واااا بمونم تو خونه مردم چی میگن!؟
نصیحت برادرانه:شما بیخیال شوو اون بیاد دنبالت(البته نیومد من مقصر نیستم هاااا!!!)
گروه سوم دخترایی هستن که کلا بنا بر دلایلی که فقط خودشون میدونن!!کلا بیخیال ازدواج شدن(اونم تو ظاهر هاااا!!کلا 99/9999% از دخترا عاشقه ازدواجن!) دلیلشونو حال کن:"ما کلا تو اهداف و آرزوهامون همه چی داریم،جز ازدواج!!"
نصیحت برادرانه:سرو کله زدن با این گروه به مراتب خیلی سخت تر از گروه دومه.تا نازشو بکشی موهات سفید شده!پس کلا بیخیالش شوو
گروه چهارم دخترایی هستن که وای وای مغرور...موقعیت مناسب باشه چندتا فحش آبدار بهت میدن و کلا بحسابت نمیارن...اینا هم دلیل داره هاااا...بیچاره ها کلا کسی چیزی بهشون نگفته عقده ای شدن..
نصیحت برادرانه:شما هم با این دخترا مدارا کنید،گناه دارن...
هميشه دلتنگي به خاطر نبودن کسي نيست !!!
گاهي بخاطر بودن کسي ست که حواسش به تو نيست...
چرا دوبـاره برميگردي؟
نبش قبر گـنـاه اسـت “مـومـن”!
بـــــفـــهـــــم… !
يه “دوستت دارم”هايي هم هست …ميدوني دروغه ها …
ولي قلبت واسه باورش به عقلت التماس ميکنه …!
نشاني ام عوض نشده!
هنوز در همين خانه ام ، فقط ديگر زندگي نمي کنم …
هيچ وقت هيچ انساني را تا مقام خدايي ارتقاء ندهيد !
لعنتي مي رود از آن بالا عذابي نازل ميکند بدتر از عذاب الهي
نه کسي منتظر است...
نه کسي چشم به راه...
نه خيال گذر از کوچه ي ما دارد ماه...
بين عاشق شدن و مرگ مگر فرقي هست؟
وقتي از عشق نصيبي نبري غير از آه...
مشکل اينجاست،
هميشه آدم هاي تنوع طلب و بي قيد...
دست مي گذارند رو آدمهاي وفادار.....
انــســان هــاي ســاده را احــمــق فــرض نــکــنــيــد...
بــاور کــنــيــد آنــهــا خــودشــان نــخــواســتــنــد کــه هــفــتــ خــطــ بــاشــنــد...
بــا همــــه چــيــز كــنــار آمــده ام....
جــز بــاورِ جــمــلــه ي آخــرِ تـــو كــه گـفــتـي...
چــيــزي بــيــنــمــان نــبــوده......
هر چه بیشتر میخواهمت دورتر میشوی،
بر گرد قول میدهم دیگر دوستت نداشته باشم!!!
ای کاش انسانها همانقدر که از ارتفاع میترسیدند از پستی هم
میترسیدند ...!
میگفت پایِ رفتن ندارم ..راست میگفت با سر رفت .. !
مردم چه می گویند؟
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...
فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند...